تقدیم به مبارزان تنهای فلسطینی

این ابرهای یائسه هم دیگر، باران به روی شهر نمی بارند

حلاج ها تمام می شوند مردم،اینها که نعش های سرِ دارند

 

تکثیر می شوند کنار هم،با گردش زمانی بیهوده

با هر شروع همیشه از اول، در گردشی شبیه به پرگارند

 

شمشیر هم که حق گلوی توست،تا سهم حنجره فریاد است

یک بوسه سهم حنجره ات حالا،بگذار دوباره تیغ بگذارند

 

هی تازیانه است تحمل کن،وقتی زمین به روی دو دست توست

حالا که باز تمامی دنیا هم، برروی شانه های تو آوارند

 

حتی دعا، نماز هم دیگر ،باران برای شهر نمی آرد

این ابرهای یائسه هم دیگر، باران به روی شهر نمی بارند.