غزل۳۳

دختر سیب فروشی که سبد داشت به دست

آمد و کنج غزل های من ساده نشست

در بهشتی که به یک سیب فراموش شده

با خدایی که نمی خواست مرا عاشق و مست

تا زمین خنده ی ما بود ملائک گفتند

از بهشتش شده اخراج ولی خوشحال است

...و زمین گرد تو چرخید که ماهش باشی

که تو ماهش شدی اما کسی اینجا مانده ست

او که اینگونه تورا در غزلش می خواند

دختر سیب فروشی که سبد داشت به دست….