رفته است.....

از تمام روح عرفانم تحجر مانده است 

از خدا هم در زمین تنها تصور مانده است 

از تمام لحظه های پاک عشق ما فقط .. 

گاه گاهی ناله و فحش تنفر مانده است 

قصر زیبایی برایت ساختم اما ببین

از تمامش جز همین یک پاره آجر مانده است؟ 

دوست دارم بوسه ای مهمان شوم روی لبت 

گر چه لب های تو در حد تصور مانده است 

خسته ام از مردمان شهر وقتی هر کسی 

مثل گاوی بند یک نشخوار و آخور مانده است 

دختر شعرم کمی از شاعرش دلگیر شد 

خسته از ابیات من صد جور غرغر رفته است