مرگ باران پشت پنجره و – زندگی اسب مانده در راه است


با قطاری که امدی برگرد – فرصت ایستگاه کوتاه است


جوخه را لحظه ای تحمل کن – دود سیگار را ببوس و ببلع ...


و به مردن بخند، خوشبختی – جز همین خنده های گهگاه است؟


برف پوشانده رد پا ها را – جاده در راه رفتنت گم شد


به کلاغان ببخش چشمت را – دیدن این سپید جانکاه است


کوه تا قله امد  و انجا – به سقوطی تو را تما شا کرد


هر چه را هست پشت سر بگذار – مرگ راهی بدون همراه است


چای، شعری کنار شومینه – در سکوتی که مسخ باران است


حال خوبی ست گرچه میدانی – زخم هایی که مانده در راه است

 * * * *

امیراحسان دولت آبادی