تور صیاد پیر خالی ماند – فایقش را به ناکجا بردند


برکه را در لجن رها کردند- ماهیش را غریبه ها بردند


چشم مادربزرگ خیره شده – به کلاغی که در حیاط نشست


به کلاغی سالها با هم – قصه  را تا به انتها بردند


خسته از مقصدی که پیدا نیست – کلبه ای ساخت گوشه ای خلوت


از سفر خسته بود جا ماند از – راهیانی که جاده را بردند


توی یک قبر کوچک و ارام - سخت در گیر زندگی هستند


کودکانی که اول قصه – پی به به پایان ماجرا بردند


میکشی ماشه را میخندی – میکشی ماشه را و گریانی


در سرت داد میزند مردی – اخرین تیر را چرا بردند

****

امیراحسان دولت آبادی