از کبودی چشم تو امشب

هی خودم فحش میدهم به خودم

تو فقط جیغ میکشی اما

به خودم مشت میزنم که خودم...

****

عشق یک ماجرای بی معناست

اتفاقی که آخرش درد است

خسته از ماندنی ولی هستی

من دلم خوش ،که نام من مرد است

****

گیج و دیوانه و عرق کرده

گوشه ای مست اشک میریزم

کاش میشد مرا صدا بزنی

از سکوتت دوباره لبریزم

****

کاش میشد دوباره گریه کنی

تا بیایم تو را بغل بکنم

کاش میشد مرا کتک بزنی

مشکلت را چطور حل بکنم

****

از لبانی که بوسه اش دیگر

به لبانم نخورده خواهد ماند

میرسم به اتاق خالی تو

که مرا از خودش نخواهد راند

****

رفتنت اتفاق تلخی بود

من فقط فحش میدهم به خودم

خانه گیج است، ذهن من مغشوش

آخ لعنت به من ... به من ...که خودم...

****

امیراحسان دولت آبادی