دلتنگ بودن یه حس ، فقط همین 
اونقدر حس عجیبیه ، که حتی بعد از 6 سال از رفتن رفیقت خوابش رو میبینی 

نصف شب ازخواب بیدار میشی بغض میکنی و یادت میره چقدر عوض شدی 

دیشب خوابت رو دیدم هادی 
داشتیم باهم پیاده از دانشگاه برمیگشتیم خونه 
خسته بودم و داشتم غر میزدم چرا ماشینم رو نیاوردم که سریع برسونمت و خودمم برم خونه 
من به هیات الان بودم و تو مث همون روزا 
شاید چون من عوض شده بودم حال نمکیردی دیگه باهام قدم بزنی ، که از خواب پریدم 
اینکه چرا دارم این متن رو مینویسم ؛ خودمم نمیفهمم 
چه مرگ یه مسئله فیزیکی باشه ، چه متافیزکی 
چه مرگ پایان کبوتر باشه ،چه نباشه تو هیچ وقت این متن رو نمیخونی 
اما گور پدر تمام این چرندیات 
اون قدر دلم برات تنگ شده که وسط ترافیک مزخرف اول صبح اتوبان کرج - تهران بزنم کنار و برات بنویسم 
شاید به نت که برسم کامنتش کنم تو وبلاگت 
دیشب خوابت رو دیدم و از چهار صبح که بیدار شدم بغض دارم 
دوباره شعر هایی رو برات گفته بودم رو خوندم و این شعر رو هم که ته این کامنت میزارم همون لحظه اومد 
نمیدونم بگم صبح بخیر رفیق جان ، بگم چی اخه 
تو نیستی ، این تنها چیز محتمل این داستان 
امیدوارم بهشت بهت خوش بگذره 
گاهی به این پایین هم نگاه کن ، هنوزخیلی ها دلتنگتن 
خداحافظ رفیق جان 


رفیق ؛خاطرهایت هنوز در سرم و ... 
جهان بدون تو تیغی که بر گلوی من است 
تو نیستی ،وسط این خزعبلات که من 
تمام زندگیم گیج دست و پا زدن است 
**** 
همیشه منتظرم تا کسی درون بهشت 
برای دیدن من تا زمین نگاه ... اما... 
همیشه منتظرم یا همیشه میترسم؟ 
که مانده از من غمگین ؛ دلی تباه ... اما... 
**** 
قرار نیست که این غصه ها به سر نرسد 
رفاقت تو و من، در زمان ، زمین، جاریست 
منی که خواب تو را دیدن عادتم شده ست 
در این سکون ؛ که پر روزهای تکراریست 
**** 
هزار وهم غم انگیز در سرم مانده 
هنوز رد قدم های توست در شهرم 
کسی نمانده در این روزهای بی پرسه 
کسی نمانده که من هم به شهر برگردم 
**** 
چقدر جای تو را هیچکس نمیگرد 
برای من که دلم یک رفیق کم دارد 
برای من که فقط گرم دست و پا زدنم 
برای من که جهان بی بهانه غم دارد 
**** 
تو نیستی که بینی مرا در این مرداب 
عوض شدم ، وسط شعر های اخرم و... 
رفیق بی تو اگرچه هنوز میخندم 
تمام ، خاطرهایت هنوز در سرم و ... 
**** 
امیراحسان دولت آبادی