خسته از شعرهای مطرودم

مثل یک کافه غرق در دودم

قهوه ام را به سم که افزودم

چشم های تو بود در فنجان

****

روزهایم ، شبیه دیروزم

توی تکرار درد ، میسوزم

به خودم، بودنم ، تو ،مقروضم

گریه ام در نگاه زندانبان

****

بی وطن در جهان به سر بردن

هی زمین خوردن و زمین خوردن

شعر گفتن ، دوباره پژمردن

درد باشی که در خودت پنهان...

****

میرسی از خودت فقط تا ، خود

در وطن نیستی ، تو حتی ، خود...

بشمری دم به دم فقط با خود

زخمهایی که بر تن ایران...

****

گفتم از کافه میروم، اما

مانده ام با خودم ، خودم تنها

زخم روی مچم که دیدی را ...

ردی از توست در تنم پنهان

****

میرسم باز هم به اول کار

مثل این شعر ها که در تکرار ...

بعد هر شعر گفتنت انگار

میرسد ساعتم به مرگ زمان!!

****

خسته از شعرهای مطرودم

مثل یک کافه غرق در دودم

قهوه ام را به سم که افزودم

چشم های تو بود در فنجان

****

امیراحسان دولت آبادی