حتی نمیخواهی که بر جسمم کفن را ...

این مرد تیپا خورده ی غرق لجن را ...

هی بغض کرده آینه تصویر من را

مردی همیشه بی تو گریان است در من

****

من مانده ام با هدفونی که غرق آواز ...

دیوانه ای بر پشت بام و فکر پرواز ...

در اینه جای خودم میبنمت باز

انگار چشمان تو پنهان است در من

****

شاید دوباره شعر گفتم شاید از نو

شاعر شدم درگیر چشم و مو و ابرو

هر کس که با من شاعری کرده پس از تو

دنبال شعری غرق هذیان است در من

****

فهمیده که در سرنوشتت کاره ای نیست

انگار جز او در غمت ،آوره ای نیست

باید فراموشت کند ، نه چاره ای نیست

مردی که درگیر غم نان است در من

****

میبوسمت بعد از تمام دلخوری ها

بعد از تمام گریه کردن هات اینجا

این روزها دیوانه ام غمگین و تنها

این روزها تشییع انسان است در من

****

امیراحسان دولت آبادی