بپوش روسریت را ببند مویت را، بهم نریز دوباره قرار تهران را

ولی بخند همیشه بخند در شب من، نکش به عمق زمستان بهار تهران را

قمار عشق من و تو همیشه درگیر، سکون خسته ی شهری فراری از من بود

بخواه تا که تو تن پوش من شوی یک شب ،، به من بباز شبی هم قمار تهران را

پیاده میروم این شهر را قدم بزنم، اگرچه بی تو همه کوچه ها شبیه همند 

به انقلاب بیا و قدم بزن بامن، که رو براه کنی حال زار تهران را

دوباره رفتی و مرد همیشه سردرگم، اسیر شهر پر ازگرگ ها و انسان ها

من و شلوغی شهر پر از اتوبان ها، که فحش های دمادم نثار تهران را ...

برام فندک و سیگار پشت گوشت را ،، و رازهای تن وحشی و چشموشت را

بیار تا بشود زنده ماند در غم شهر ،، که بی تو سر نکنم روزگار تهران را

قطار امد و رفتی قطار امد و من، همیشه گیج همین ایستگاه لعنتی ام

قطار امد و رفتی و این تن غمگین ،، به جستجوی تو عمری قطار تهران را ...

****

امیراحسان دولت آبادی