مستی اما دوباره جای شراب ، اشک از گیج استکان خوردی دشمن خونی خودت شده ای، از خودت زخم بی امان خوردی عاشقش بودی و دعا کردی ، عاشقش بودی و غمت غم بود به خدا اعتماد کردی که ، باز زخمی از آسمان خوردی چشم هایی که در پی ش بودند ، همگی چشم آشنایان بود دوستانت هم عاشقش بودند ، زخمی از تیغ دوستان خوردی دست در دست دیگری میرفت ، فحش میشد غزل درون سرت به خودت امدی و خندیدی ، بغض خود را که ناگهان خوردی ← مثل اعدامیه پس از شلیک ، گرم جان دادنت شدی اما اخرین تیر را درون سرت ، با همان جسم نیمه جان خوردی← وقتی از دور بوسه ای را که ، بر لبانش نشاند میدیدی خاطرت نیست که چه شد اما ،فحش هایی هایی از این و آن خوردی **** خواب بودی درون قبرت که ، در سکوتت صدای او پیچید فکر کردی که امده ، که تو را ... ، در کفن ذره ای تکان خوردی **** امیراحسان دولت آبادی |