من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار
آن یار غزل کش و تو انگار نه انگار
هر دم لب تو با کسی از عشق سراید
من مرد کج اندیش و تو انگار نه انگار
دیگر نه از افلاک که زندانی خاکم
در بند کم و بیش و تو انگار نه انگار
هر روز قدم بر سر یک راه گذارم
من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار |