دیوانه گی های مرا باور کن و امشب ، ازذهن گیج و خسته ام تردید رابردار
زل می‌زنی آتش به جسمم میزند چشمت ، از عمق چشم وحشیت خورشید را بردار


کل تنم دیوانه‌ی یک بوسه است از تو،شاید برای زنده ماندن وقت می خواهد
اما اگر درگیر وهمى زائد و پوچ است ،از خنده هایت، از لبت امید را بردار


یا خانه را آتش بزن قبل از نبودنهات، یا که مرا با خستهگیهایم هایم به غم نسپار
مردانگی کن درحق این خستهی غمگین ، آن زن که در پیراهنت میدید را بردار


دنیای من تنها گذشتن از کنار توست ، رویای تو دستان غیر از من به دستانت
وقتی که رفتی از سکوت خانه ام بی من،از اول تقویم هایم عید را بردار


اصلا خدا هم هیچ امیدی ندارد که،روزی مرا چون بندگانش دوست خواهد داشت
من راضیم هرچه به من دادهست مال تو، این قبرکوچک که به من بخشید را بردار

****
امیراحسان دولت آبادی