بگذار بماند دل من در چمدانت

 

یک عمر نبودست  جوابی به لبانت

از جاده بپرسیم کجاییست  نشانت

 

حالا که به جز رنج سفر چاره نداری

بگذار بماند دل من در چمدانت

 

من واژه تنهای سکوت  توام و تو

صد مرد شکسته است فقط زیر لبانت

 

پس لرزش لبهای مرا خوب بفهمی

یک چشم اگر بوده،اگر داده تکانت

 

صد شعر به دام تو اسیر است اگر باز

یکبار دگر دام مینداخت لبانت

 

تو چشم ازین جاده تاریک بگردان

تا باز نمیرند دو چشم نگرانت

 

یک قافله دل ، مانده به امید تو ، اما

بگذار بماند دل من در چمدانت