خسته ام حرف جدیدی که ندارم خاتون تا که در شعر برایت بنگارم خاتون خسته ام راه دراز است و ندارم انگار چاره ای جز سفر از شهر و دیارم خاتون آنقدر حال دل شعر خراب است که باز از خودم منزجر - از تو گله دارم خاتون بوی پائیز گرفته ست- و برفی سنگین زده بر شاخه ی سرسبز بهارم خاتون با نفس هات بدم در تن من ، نی بشوم داغ سردی به دل شب بگذارم خاتون جای این شعر که خواندیم تو تنها یکبار یک گل سرخ بیاور به مزارم خاتون |