غزلی نو

خسته ام حرف جدیدی که ندارم خاتون

تا که در شعر برایت بنگارم خاتون

خسته ام راه دراز است و ندارم انگار

چاره ای جز سفر از شهر و دیارم خاتون

آنقدر حال دل شعر خراب است که باز

از خودم منزجر - از تو گله دارم خاتون

بوی پائیز گرفته ست- و برفی سنگین

زده بر شاخه ی سرسبز بهارم خاتون

با نفس هات بدم در تن من ، نی بشوم

داغ سردی به دل شب بگذارم خاتون

جای این شعر که خواندیم تو تنها یکبار

یک گل سرخ بیاور به مزارم خاتون