مرا ببخش که سرد است و بی رمق سخنم نمانده حرف جدیدی برایتان بزنم نمانده حرف جدیدی و این غزل ها هم مدام وصله دردند بر تمام تنم در این زمین پر ازبنده و خدا تنها نشسته مهر خدایان مرگ بر بدنم ...و گفته دل بکنم از تو - ازغزل هایم چگونه می شود از شعر خویش دل بکنم چه فرق می کند این تنگ ها و اقیانوس منی که در هوس آب نیست زیستنم اگر به رفتن من شاد می شوی بانو چه ناب می شود آن لحظه ای که در کفنم چقدر خسته و بی حوصله شده ای خاتون مرا ببخش که سرد است و بی رمق سخنم |