گیج در گوشه ای نشسته ولی... در سراب خدای خسته ولی... چشم هایی که باز؛ بسته ولی... سایه اش عابر خیابان است **** شعر حال مرا به هم میزد زخم هایی که بر تنم میزد حال و روز مرا رقم میزد در تنم مرده ای پریشان است **** باز سیگار دیگری روشن خسته از این زمین بی روزن فکر کردم به بی خدا مردن مرگ از خواندنم هراسان است **** شهر گندآبه ای پر از ماهی ست فکر همخوابه گی کوتاهسیت هر کسی سمت قبر خود راهی ست مرده در گور ها فراوان است **** در کفن ها خیال ها پوسید هرکسی بود ، ماند تا پوسید نعش ها در کنار ما پوسید شهر در قبر خویش مهمان است **** گاه گاه گاهی نگاه میکند و ... هر چه مانده تباه میکند و ... بخت من را سیاه میکند و ... او که از خلقتم پشیمان است **** خواب راحت، پیاده رو ،عابر او و صد زخم مانده درخاطر اخرین لحظه های این شاعر اخرین ضجه های انسان است **** امیراحسان دولت آبادی |