حرف من نیست که چشم تو زبان شعر است
اصفهانی شده و نصف جهان شعر
پلک برهم زدنت شعر برآشوبد که...
چشم بر هم زدن تو ضربان شعر است
دختری نیست در این شهر که مانند شما
بشود گفت :سکوتش هیجان شعر است!
هفت خان ، راه کمی بود برای دل من
هفت خان نیز گذشت ه است که خان شعر است.
من غزل را به لب و چشم تو آذین بستم
که دل هرکه در اینجا نگران شعر است
هر شرابی که بیاری ، فوران مستی است
لب سرخی که بیاری فوران شعر است
چشم در چشم موذن زده ای چون امروز
روی گلدسته اذان نیز ، اذان شعر اشت.