رویای دیروز کسی از غم ترک میخورد
شب بود و از چشم خیابان مرگ میارید
شب بود و مردم گرگهای در کمین مانده
از آسمان همراه باران مرگ میبارید
****
در گوشه ای چشمان خیسی خسته و سردو...
مردی که با لبخند میشد طعمه درد و...
مردم شبیه نعش های تازه ی زرد و ...
از آسمان هدیه به انسان مرگ میبارید
****
میگفت آزادی همان رویای دیروزش
دیگر برایش قد سیگاری نمی ارزد
حالا جوانی خسته از دنیای مفلوک و...
از دستهایش بعد زندان مرگ میبارید
****
از بوف کور پاره در کنج اتاق انگار
رد سیاه خون کهنه مانده بر دیوار
چشمش به فال قهوه اش بود و سرش بر دار
از قهوه اش در قلب فنجان مرگ میبارید
****
با مرگ رویایی و امیدی نمی ماند
در سایه اش روح خودش را دفن کرد و بعد
حالا شبیه دیگران گرگی پی طعمه...
شب بود از چشم خیابان مرگ میبارید
****
امیراحسان دولت آبادی