به مادر بزرگم
که چهل روز است٬ دیگر نیست
خدا سرشته خودش را به ماتمی در تو
که حک شده همه ی رنج آدمی در تو
...و فالگیر مرا را بی هوا گره میزد
به سرنوشت غم انگیز و مبهمی در تو
که افریده خدا بی گمان به دست خودش
برای تلخی لبخندها غمی در تو
نمانده غیر صداهای مبهمی در من
و خاطرات غم انگیز و در همی در تو
####
کلاغ ها همه جا پیش پات میخوانند
خدا سرشته خودش را به ماتمی در تو