سرباز جنگ های پر از وحشت
با یک تفنگ کهنه ی بی باروت
کز میکنی کنار خودت عمری
در لحظه های غمزده ی تابوت
****
کز میکند کنار تنت نعشی
بی خاطره ،بدون من و با من
زل میزند به عمق غمت چشمی
غم میخورد تمام غمت را من
****
من کشورم به وسعت یک تخت است
تختی که گاه جسم تو را دارد
در آسمان ابری چشمانت
دارد کسی به عشق تو میبارد
****
دنیا برام وحشت یک جنگ است
جایی که چشم سبز تو را پاییز ...
یانه شبیه لحظه ی اخر که
در انفجار بمب تنت لبریز ...
****
روزی شکست میخوری و باید
به کشوری که نیست برگردی
با چشم های غم زده اش باشی
راضی شوی به تخت و تن سردی
****
میجنگی و جهان به تو بی میل است
در بند روزهای پر از حسرت
میمیری و زمین به تو میخندد
سرباز جنگ های پر از وحشت
****
امیراحسان دولت آبادی