نمی رسد قدمم توی جاده تا مریم
اسیر ننگ سکوتم دگر نیا مریم
در این زمانه ، در این نسل مسخ آدمها
میان لشگر سگها شدم رها مریم
اسیر شیشه قرصم کزین زمین بپرم
شده تمامی شعرم بکش مرا مریم
میان آتش سیگار و دود میدیدم
کنار آدمک مرگ فقط ترا مریم
چقدر گوشه نشین است بوف کور آدمها
سه قطره خون من اما نخواند تا مریم[1]
و دلت ، شیشه قرص و فرار خاطره ای
میان خلسه در آغوش هم رها مریم
و آنچه تیتر جراید شده –نجیب و بزرگ
" که رفت شاعر ازین ننگ خوکها مریم "
تقدیم به سردارسعید قاسمی
چقدر بین اسیران خاک غمگینی
ازین سکون که در این خاکواره می بینی
میان پاکی قلبت و پستی دنیا
گرفت روح تو را "فتح خون " آوینی
اگر چه قافیه من خراب شد اما
هنوز از شب سردم ستاره می چینی
چقدر مصرع قبلی برات کوچک بود
تو خوشه چین خدا از تمام پروینی
و شوق فکه به سر داری و همه دیدند
چقدر بین اسیران خاک غمگینی