نعش سنگین مرد غمگینی ، گوشه ای از اتاق می افتد

بعد مشروب و گریه و سیگار ، غزلی اتفاق می افتد

از نگاهی که مانده در چشمت ، امتداد نبودنت جاری ست

چشم هایت مرا نمیفهمند ، عکسی از روی طاق می افتد

باغبان تاجر است میفهمی ؟ چوب تنها درآمدش ... روزی

کاج پیری که غیرت باغ است ، عاقبت توی باغ می افتد...

 قارقارش صدای رفتن توست ، که مرا میکشد به ویرانی

از پدر یک دولول مانده فقط ... زوزه ای و کلاغ می افتد

****

از پدر یک دولول مانده فقط ، که مرا میکشد به سمت خودش

که مرا میکشد به سمت عدم ، عاقبت اتفاق ....می افتد

****

امیراحسان دولت آبادی