-
غزلی نو
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 13:35
خسته ام حرف جدیدی که ندارم خاتون تا که در شعر برایت بنگارم خاتون خسته ام راه دراز است و ندارم انگار چاره ای جز سفر از شهر و دیارم خاتون آنقدر حال دل شعر خراب است که باز از خودم منزجر - از تو گله دارم خاتون بوی پائیز گرفته ست - و برفی سنگین زده بر شاخه ی سرسبز بهارم خاتون با نفس هات بدم در تن من ، نی بشوم داغ سردی به...
-
غزل۳۳
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 17:51
دختر سیب فروشی که سبد داشت به دست آمد و کنج غزل های من ساده نشست در بهشتی که به یک سیب فراموش شده با خدایی که نمی خواست مرا عاشق و مست تا زمین خنده ی ما بود ملائک گفتند از بهشتش شده اخراج ولی خوشحال است ...و زمین گرد تو چرخید که ماهش باشی که تو ماهش شدی اما کسی اینجا مانده ست او که اینگونه تورا در غزلش می خواند دختر...
-
غزل ۳۱
جمعه 25 مردادماه سال 1387 19:15
سهم مرا،عشق مرا هم دیگری برد بانوی شعرم را غم دردآوری برد دستم میان آبشار مویتان نیست آن آبشار مست را هم روسری برد من در هزار و یک شب تو قصه گفتم گفتم دل دیو مرا هم یک پری برد طعم گس شاتوت لبهای تو را هم در لحظه اول غم سُکر آوری برد اول کمی لبخند را روی لب آورد بعدش دلم را او به رسم دلبری برد من مطمئنم باز هم اعجاز...
-
بگذار بماند دل من در چمدانت
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 11:08
یک عمر نبودست جوابی به لبانت از جاده بپرسیم کجاییست نشانت حالا که به جز رنج سفر چاره نداری بگذار بماند دل من در چمدانت من واژه تنهای سکوت توام و تو صد مرد شکسته است فقط زیر لبانت پس لرزش لبهای مرا خوب بفهمی یک چشم اگر بوده،اگر داده تکانت صد شعر به دام تو اسیر است اگر باز یکبار دگر دام مینداخت لبانت تو چشم ازین جاده...
-
حرف من نیست
جمعه 3 خردادماه سال 1387 10:35
حرف من نیست که چشم تو زبان شعر است اصفهانی شده و نصف جهان شعر پلک برهم زدنت شعر برآشوبد که... چشم بر هم زدن تو ضربان شعر است دختری نیست در این شهر که مانند شما بشود گفت :سکوتش هیجان شعر است! هفت خان ، راه کمی بود برای دل من هفت خان نیز گذشت ه است که خان شعر است. من غزل را به لب و چشم تو آذین بستم که دل هرکه در اینجا...
-
مرد سر در گم
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 10:47
نشست توی بهشت مرد سردر گم من و تو و هوس عاشقانه گندم من و تو و هوس عاشقانه بوسه دوباره هردویمان مست از لبالب خُم بهشت بود و خدا بود لحظه اول من و شما و زمینیم ، دفعه دوم من و شما و زمینیم و عشق می رقصد و حال ،مال منی ، سهم عشق من – خانم من و شما و زمینیم گرچه می گویند بهشت بهتر از اینجاست ، توده مردم سکوت می کنم و...
-
نمانده رغبتی
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 16:36
بی تو نمانده است به این شعر رغبتی افتاده بی تو به بیت هام آفتی بی من چگونه می روی و ساک بسته ای بی آنکه عاشقت شده او نا سلامتی البته لایق لب سرخ شما نبود لبهای سرد شاعر این شعر پاپتی رفتی و این غریبه ی بی ادعا شده حالا میان شهر خودش ،نیز غربتی این موریانه های واژه ، دلم را دریده اند من مرده ام میان غزلهام ، لعنتی !!...
-
خدا نیز فراموشش شد
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 14:06
از اول روزی که مرا ساخته است آورده و در پای تو انداخته است البته خدا نیز فراموشش شد بر آخر این قصه نپرداخته است بر آخر این قصه نپرداخته و این طور مرا محو شما ساخته است در اول تاریخ فقط این را گفت این مرد گلش عاشق دلباخته است فرداش – خداوند- برایت یک سیب آورده کنار تو و انداخته است. تو نیز همان روز ازل این شده ای آنی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 18:00
دفن کردم در شبی تاریک من هابیل را تا نبینند اهل دنیا پستی قابیل را بعد عمری هم که عیسی ای شفایم می دهد جای شکرش هی به آتش می کشم ، انجیل را .... تا که ابراهیم شد ، می گفت باوحشت شبی ذبح کردم من به جای قوچ اسماعیل را ... پشت دریا مانده ام ،فرعون با لشکر رسید نیست موسی ای که بشکافد دوباره نیل را ... نیست شور زندگی ،...
-
تقدیم به همه بازماندگان جنگ
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 17:43
باز نفرین زمین روح تو را می داد عذاب باز جسمی خسته بودی در پس این التهاب چند تایی قاب عکس و ویلچر و یک مشت قرص یادگارت مانده بود از روزهای اضطراب با تنی تاول به تاول ، آخرین پیغمبری گرچه تاول ها ت پنهان گشت در پشت نقاب با تمام وسعتت امروز داری می شوی قصه ای در صفحه ی ناخوانده ای از یک کتاب جای لبخند قشنگت را کسی پر می...
-
تقدیم به مبارزان تنهای فلسطینی
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 00:34
این ابرهای یائسه هم دیگر، باران به روی شهر نمی بارند حلاج ها تمام می شوند مردم،اینها که نعش های سرِ دارند تکثیر می شوند کنار هم،با گردش زمانی بیهوده با هر شروع همیشه از اول، در گردشی شبیه به پرگارند شمشیر هم که حق گلوی توست،تا سهم حنجره فریاد است یک بوسه سهم حنجره ات حالا،بگذار دوباره تیغ بگذارند هی تازیانه است تحمل...
-
کسی زنده است
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 22:16
دل و امید به فردا به او ، کسی زنده ست بگو به سیطره ی غم بگو ، کسی زنده ست. بگو که در شب این آسمان طلوعی هست نبوده این غزلم آرزو ، کسی زنده ست. اگر چه خنجرتان هر گلو دریده ولی قسم به خنجر زیر گلو ،کسی زنده ست. اگر چه رد شده و رو سیاه تاریخیم هنوز مانده کمی آبرو، کسی زنده ست. زمان گذشت ولی همچنان کسی می گفت: نبوده این...
-
تقدیم به قیصر امین پور
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 00:40
" اگر داغ شرط است ...." بر دل زدی و زخمی بر این قوم غافل زدی چه دیدی در آن سوی هستی مگر... که بر زندگی مهر باطل زدی دلت را به دریا سپردی عزیز و لبخند سردی به ساحل زدی دلی داغ داغ و تنی چاک ،چاک " اگر داغ شرط است ...." بر دل زدی
-
غزال رویائی
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 23:24
هنوز در پس اشعار ناب می آیی پری عشق پرستم-غزال رویایی شده ست محو تماشا و توی آب افتاد ندیده ماه برکه ای راچنین تماشایی دوباره تیر به چشمت نشانده ای ، آیا غزال مست من از ، صید شیر می آیی اسیر چشم تو شد ،توی تنگ ماهی من بدون چشم تو چون تنگ بود دریایی نهنگ ها تن خود را زدند بر ساحل که باز خفته در آنجا عروس زیبایی
-
تقدیم به همه شهدای گمنام
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 16:11
از خاک گرفتیم امانت ، بدنت را تا که دو سه روزی ببوییم تنت را یک دانه پلاک و دو سه تا ....آه برادر یک ذره بریدیم ، تمام کفنت را پروانه تن خویش به آتش زد و بعدش باز سوز، سرائید شب سوختنت را امید به دیدار تو در جان پدر مرد یوسف صفتی کن، تو بده پیرهنت را ***** امروز در آغوش وطن خفته ای اما دیروز در آغوش کشیدی وطنت را ...
-
قصه مجنون بیابان
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 19:40
شده این قصه مجنون بیابان – آهو بین چشم تو و لیلی، شده حیران ، آهو تا تفعل زده ام ،خواجه شیراز سرود: نشود ماند در این معرکه آسان ،آهو هر کسی در هوس بوسه لبهای تو نیست استحاله شده از گرگ به انسان،آهو به زمین دام بینداز ، که ما تسلیمیم من صیاد شدم گوش به فرمان،آهو به مساوات،ببخشیم هر آنچه داریم یک نگاه از تو و یک شعر از...
-
ماشین
جمعه 5 بهمنماه سال 1386 14:56
ماشین –توقف و ترمز- سلام زن امشب بشو ستاره شب های سرد من بانوی هرزه گرد ، عروس هزار رنگ لطفا بیا به خانه ی سردم ، سری بزن امشب بیا تزلزل یک مرد را ببین جا مانده از بهشت ، در این حجم سرد ، تن امشب عروس ثانیه ها ، هستی و سحر آرام می روی ، و این قصه کاملا....... فردا که باز شب شود و یک زن جدید ماشین –توقف و ترمز- سلام زن...
-
غزل ۱۵
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 23:50
لحظه ای کوچ کن از فاصله دوران ها تا بمیرند به پای تو همه گلدان ها نام تو در پس اوراد مقدس آمد و زده نقش به نامت همه ی قرآنها لب من- سوز لبت- تاب و تحمل سخت است تو زلیخای اساطیری ما انسانها شعر من در پس چشمان شما زندانیست شاعرت عاشق این وسوسه و زندان ها دیر شد آمدنت اهل جهان می میرد دم عیسایی تو روح دهد در جان ها
-
تقدیم به امام زمان (عج)
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1386 23:02
سوزی نمی دهند بر انسان سه تارها پاییز می خرند در این ده بهار ها گلدان خانمان مثل گلها در انتحار هر روز می دهند سر خود به دارها یک جمعه هم گذشت و یک ندبه بی اثر شاید کسی نبود در افق انتظار ها امروز کافرم ولی ای مرد منتظر ابر دلم برای تو باریده بارها بعداز شما نمی شود از عشق قصه ساخت چون دیو مانده ولی کو نگارها بی تو...
-
غزل ۱۳
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 17:29
بساط روز عروسیتان مهیا شد و او-به یاد رفتن تو در غروب تنها شد عروس خاطره هایش گذشت و زندگیش شب و خیانت دیروز و بغض فردا شد تمام خاطره اش شاخه های گل هایت شکست بغضش و پرپر تمام گلها شد. کنار پنجره در حجم سرد خود می دید برای دیدن تو در محله غوغا شد میان خانه و بین تمام مشتاقان عروس شاخه گلی توی دست پیدا شد ***** گذشت...
-
غزل گو شدم ...
یکشنبه 20 آبانماه سال 1386 17:00
سحر آمد و شب گذشت از کنارم نفهمید من هم به چشمش دچارم عجب قدرت جالبی داشت دختر که این گونه شد بعد او روزگارم با آن غمی که در این حجم دل ریخت غزلگو شدم شعر در اختیارم شرابی بریزید تا من همیشه بنوشم از آن تا به یاد نگارم... و حالا که در رخوت بعد مستی و با سوز یک نی لبک بی قرارم نمانده دلی باز از سوز قلبم تو را توی بیت...
-
جولان مرگ
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 14:19
جولان مرگ-خاطره- خرداد شصت و شش تا بیست سال بعد-کمی در زمان برش امروز- ساده است- دخترتان گریه می کند بابا نمیر جان سمیرا نفس بکش از زهر خردل است صدایت گرفته است فریاد تازه ایست در این صوت مرتعش حالا تنی که با گل تاول مجلّد است یا قلب توست خسته و وامانده از تپش تقدیر مرد- خیبر و نه ماسک –ده نفر جریان تازه ای –معاشقه ی...
-
غزل ۱۰
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 09:00
من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار آن یار غزل کش و تو انگار نه انگار هر دم لب تو با کسی از عشق سراید من مرد کج اندیش و تو انگار نه انگار دیگر نه از افلاک که زندانی خاکم در بند کم و بیش و تو انگار نه انگار هر روز قدم بر سر یک راه گذارم من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار
-
غزل۹
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 23:12
می زند یادت به جانم ، می شود جانم غزل زاده روح حریص و قلب حیرانم غزل چهره ات تکثیر گشته توی فال قهوه چون می تراود از تمام جان فنجانم غزل یک نگاه خیره اینجا بین ما و بعد از آن شاعری هستم که دارم توی چشمانم غزل نازنین بازی سختی است عشق بازی و در آن من همانم که دلیل صرف و برهانم غزل و در آخر جان من اینگونه شاعر می شوم می...
-
غزل۸
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 18:27
چشمت ز غمزه های آهوی تنها نجیب تر از شرم دست های خالی بابا نجیب تر تک بوسه های داغ لبت می شود عزیز از عشق بازی شب یلدا نجیب تر یک لحظه ساکنی و دمی موج می زنی طغیان توست از مد دریا نجیب تر با دست پس زدی و به پا پیش می کشی هر بار شعر تازه من را نجیب تر صد بار کشته اید مرا و ندیده ام از چشم های وحشیت اما نجیب تر
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 20:36
اگر چه شاعر ابیات بی قراری شد منی که خاطره اش یک دل سوالی شد هنوز توی ورودی پارک منتظرم چه شد که صندلی شما هفت عصر خالی شد نخند دختر شاعر به بیت های غزل از اینکه قافیه اش یک دل سوالی شد همین سزای کسی می شود که اشعارش اسیر و عاشق چشمان لاابالی شد ببین چه شعر قشنگی سرود که همه جا دوباره چشم تو در طرح های قالی شد و درک...
-
غزل ۶
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 22:51
دوباره رخوت من بود و آه سرد سه تار نگاه-قاب بلوری- عذاب چشم خمار چه شد که لرزه دستم به سیم ها افتاد قیامتی به دلم داده یاد تو انگار عزیز بوسه ی سردیست روی لب هایت برای بازی با من در آخرین دیدار نگار بانوی شعرم –سفر بخیر –برو تکان دست من این تکان لخت قطار و هر چه خواست نشد لب به روی لب نگزد شکست بغض دلی بین جمع – در...
-
تقدیم به دکتر علی شریعتی
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 08:21
میان لذت پک های آخرین سیگار نگاه مرد غریبه به جوخه و دیوار نمی رسد به هم امروز قلب و افکارش کشیده خط موازی به گردش پرگار نه پادگان که تمامیِ آسمان ابریست برای مرد جوانی که عمر او بسیار ... کم و میان لشکری از مه گرفتگان سر شد و هر چه کرد نشد اهل دهکده بیدار معلم شب سردم هزار توی غزل اگر شکست تخته سیاه و دلت زغم سرشار...
-
غزل ۴
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 22:03
زیبا رخان تمام تو را در تنازلند اسپندهایم از قبلت چشم میخورند چوپان ده که تو باشی عجیب نیست گرگان اسیر غمزه و ابرو و کاکلند دیگر تمام چشم ترا سجده میکنند این حاجیان که از حرم کعبه میبرند چیزی برای عرضه ندارند پیش تو این شد که دلبران همه در بند چادرند عمری به این دلیل اسیران جاده اند شاید که از مقابل چشم تو بگذرند...
-
غزل ۳
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 23:02
وقتی نشست و به چشمت نگاه کرد آنرا برای شعر و غزل تکیه گاه کرد شاعر که نه خدا به خودش مفتخر شده زیرا ترا برای دلم روبراه کرد گفتند شعر- از پس وصف تو عاجز است شاعر نشست و ناله به ژرفای چاه کرد. دیگر زمین تحمل چشم تو را نداشت دستت گرفت برد به بالا و ماه کرد... گفتی خدا چه موقع به خلقت امیر بست وقتی نشست و به چشمت نگاه...