غزل ۲

نمی رسد قدمم توی جاده تا مریم

اسیر ننگ سکوتم دگر نیا مریم

 

در این زمانه ، در این نسل مسخ آدمها

میان لشگر سگها شدم رها مریم

 

اسیر شیشه قرصم کزین زمین بپرم

شده تمامی شعرم بکش مرا مریم

 

میان آتش سیگار و دود میدیدم

کنار آدمک مرگ فقط ترا مریم

 

چقدر گوشه نشین است بوف کور آدمها

سه قطره خون من اما نخواند تا مریم[1]

 

و دلت ، شیشه قرص و فرار خاطره ای

میان خلسه در آغوش هم رها مریم

 

و آنچه تیتر جراید شده –نجیب و بزرگ

" که رفت شاعر ازین ننگ خوکها مریم "

 

 



[1] این بیت یک کلمه اضافه دارد. من همینطور دوست دارم هر کس ناراحت است می تواند نخواند!!