نمی رسد قدمم توی جاده تا مریم
اسیر ننگ سکوتم دگر نیا مریم
در این زمانه ، در این نسل مسخ آدمها
میان لشگر سگها شدم رها مریم
اسیر شیشه قرصم کزین زمین بپرم
شده تمامی شعرم بکش مرا مریم
میان آتش سیگار و دود میدیدم
کنار آدمک مرگ فقط ترا مریم
چقدر گوشه نشین است بوف کور آدمها
سه قطره خون من اما نخواند تا مریم[1]
و دلت ، شیشه قرص و فرار خاطره ای
میان خلسه در آغوش هم رها مریم
و آنچه تیتر جراید شده –نجیب و بزرگ
" که رفت شاعر ازین ننگ خوکها مریم "