غزل ۳

وقتی نشست و به چشمت نگاه کرد

آنرا برای شعر و غزل تکیه گاه کرد

 

شاعر که نه خدا به خودش مفتخر شده

زیرا ترا برای دلم روبراه کرد

 

گفتند شعر- از پس وصف تو عاجز است

شاعر نشست و ناله به ژرفای چاه کرد.

 

دیگر زمین تحمل چشم تو را نداشت

دستت گرفت برد به بالا و ماه کرد...

 

گفتی خدا چه موقع به خلقت امیر بست

وقتی نشست و به چشمت نگاه کرد.

غزل ۲

نمی رسد قدمم توی جاده تا مریم

اسیر ننگ سکوتم دگر نیا مریم

 

در این زمانه ، در این نسل مسخ آدمها

میان لشگر سگها شدم رها مریم

 

اسیر شیشه قرصم کزین زمین بپرم

شده تمامی شعرم بکش مرا مریم

 

میان آتش سیگار و دود میدیدم

کنار آدمک مرگ فقط ترا مریم

 

چقدر گوشه نشین است بوف کور آدمها

سه قطره خون من اما نخواند تا مریم[1]

 

و دلت ، شیشه قرص و فرار خاطره ای

میان خلسه در آغوش هم رها مریم

 

و آنچه تیتر جراید شده –نجیب و بزرگ

" که رفت شاعر ازین ننگ خوکها مریم "

 

 



[1] این بیت یک کلمه اضافه دارد. من همینطور دوست دارم هر کس ناراحت است می تواند نخواند!!

غزل ۱

تقدیم به سردارسعید قاسمی

                                                

چقدر بین اسیران خاک غمگینی

ازین سکون که در این خاکواره می بینی

 

میان پاکی قلبت و پستی دنیا

گرفت روح تو را "فتح خون " آوینی

 

اگر چه قافیه من خراب شد اما

هنوز از شب سردم ستاره می چینی

 

چقدر مصرع قبلی برات کوچک بود

تو خوشه چین خدا از تمام پروینی

 

و شوق فکه به سر داری و همه دیدند

چقدر بین اسیران خاک غمگینی