تقصیر من ،حرفت قبول، اما تحمل کن،جز من اگر دیوانه ای توی جهانت نیست

با فاگیر بهتری هم امتحانش کن ،این روزها بخت کسی در استکانت نیست

از استکانت اولین جرعه ... نه کافی نیست ، امشب تمام بطری ودکا برای توست

بالا بیاور کل هستی را در ارامش ،فهمیده ای فریادرس در آسمانت نیست

حیران ترین انسان تاریخی ولی کم نیست ،مانند ما مجبور در این شهر بی فرجام

جز پیکر بی روح مرد هرشبت دیگر،جایی برای دستهای مهربانت نیست

بر اسمانی پر ستاره چشم میبندی ، یک رهگذر در اسمانت نیست میبینی

چه ارزوهایی که در خود دفنشان کردی ، دنبال دار دیگری در کهکشانت نیست

امشب کنار پاکت سیگار خوابیدم ، از من گذشتن ، رفتنت را امتحان کردی

عادت کن این دیوانه جزئی از عذاب توست ، جز رنج برگشتن به من در امتحانت نیست

چندی تحمل کن عذاب بودنم را و ، شهر شلوغ لعنتی را در کنار من

یک روز خواهی رفت ،خواهی رفت ،خواهی رفت، جز سنگ قبر کوچکی جایی نشانت نیست

****

امیراحسان دولت آبادی

کز کنم در خودم به خاطره ای _ منم خاطرات جا مانده

مست دریای چشم های تو است  ـ معجزاتی که در عصا مانده

میسراید مرا برای خودم ـ تا بخواند تو را به اندوهی

از شب بی تو و فقط سیگار - غم خش دار در صدا مانده

با خدا حرف میزنم گاهی ـ با خدایی که بودنش کافیست

غرق تنهایی است تنهاییش - مرد مفلوک بی خدا مانده

میدوی در نگاه مغرورم ـ وقت مردن چقدر نزدیک است

انطرف اهویی به خود میگفت - ببر پیر از شکار جامانده

****

جنگل بی تو خاطرات مرا ـ گرم تکرار میکند زیرا

باد امد باد امد،درختها رفتند  ـ روسری تو در هوا مانده

****

امیراحسان دولت آبادی 


نعش سنگین مرد غمگینی ، گوشه ای از اتاق می افتد

بعد مشروب و گریه و سیگار ، غزلی اتفاق می افتد

از نگاهی که مانده در چشمت ، امتداد نبودنت جاری ست

چشم هایت مرا نمیفهمند ، عکسی از روی طاق می افتد

باغبان تاجر است میفهمی ؟ چوب تنها درآمدش ... روزی

کاج پیری که غیرت باغ است ، عاقبت توی باغ می افتد...

 قارقارش صدای رفتن توست ، که مرا میکشد به ویرانی

از پدر یک دولول مانده فقط ... زوزه ای و کلاغ می افتد

****

از پدر یک دولول مانده فقط ، که مرا میکشد به سمت خودش

که مرا میکشد به سمت عدم ، عاقبت اتفاق ....می افتد

****

امیراحسان دولت آبادی