بودنت شهر را به هم میریخت،گشت ارشاد عاشقت شده بود

در عروسی ، عروس دق میکرد، باز داماد عاشقت شده بود

داشت تهران تو را صدا میزد ، گریه های گدای مترو نبود؟

که تورا دید پول هایش ریخت ، مرد معتاد! عاشقت شده بود!!

دزد امد که خانه را ... اما ، عکس تو روی طاق بود و تمام

هی نشست و نگاه،گریه،نگاه ، رفت بر باد عاشقت شده بود

سالها قبل تو ، تورا میخواند ، در صدای گرفته ی زیباش

صالها قبل تو،تو را... شاید، بغض فرهاد عاشقت بود؟

****

من رقیب تمام دنیایم ، کل هستی برات میمیرد

هرکسی خواست طعنه ای بزند ، یادش افتاد عاشقت شده بود

****

امیراحسان دولت آبادی 

آبی چشمت نقشی از یک رود بیمار است

رودی که نعشم را به دستانت بدهکار است


باید به او خندید و با عشقش مدارا کرد

با خواجه ای که عاشق زیبای دربار است!!


گاهی تمام انچه میخواهی کنارت هست

گاهی تمام زندگی یک بسته سیگار است!!


امشب ونک را تاخود تجریش میرقصم 

با هرکه در چشمان بی دردت گرفتار است


دیروز مویت زرد بود امروز میبینم

مشکی مویت در غم مردی عزا دار است


هر شب میان تخت خوابت خواب میبیند

مردی که جسمت را به آغوشش بدهکار است

****

امیراحسان دولت آبادی

رفتی از خنده های من شاید ، سهم مرد مقدرت نشوی

آمدی عاشقانه زن باشی ، عاقبت مثل مادرت نشوی

برلبانت انار جاری بود ، برلبانت ... که آرزویم بود

خواستی بوسه ای شوی باعشق ،مثل زن های کشورت نشوی

پدرت عاشق پسرها بود ، دخترش را ولی نمیفهمید

قلدر خانه میشدی گاهی، تا کنیز برادرت نشوی

من فقط عاشقت شدم اما ، تو دلت را به من نمیدادی

فکر کردی کنار من مثل ،قصه هایی که در سرت ... نشوی

عاقبت مادرت رهایت کرد ،پدرت باز سیلی اش را زد

نفرتت درلباس عقد نمرد ، خواستی رام همسرت نشوی

شعله میزد تنت درون لباس، عاقبت نفرتت به بار نشست

سوختی در کنار من تا که ، سهم مرد مقدرت نشوی

....

امیراحسان دولت آبادی

شب پرسه های حسرت و سیگار و دود و برف ...

اصلا کسی شبیه من و تو نبود و برف...

تشییع میشدم به سر انجام تلخ خویش

نعش شناوری که به دستان رود و برف...

شیرین تر از تمامی تن ها و بوسه هاست

پک های ناگهانی سیگار و دود و برف ...

****

یک شاهکار واقعی از رنگ میشدی

ان روسری ابی سرد و کبود وبرف...

****

شاید دوباره یاد من افتاده بود که

یک شب تمام پنجره ها را گشود و برف...

...
امیراحسان دولت آبادی 

خواب پاییز است و تکرار خبرها بر تنم


ماجرای بوسه ی تلخ تبرها بر تنم


برف بکری در سکوت شهرم و میترسم از 


ازدحام ردپای رهگذر ها بر تنم 


نعش شاهی مرده در سرداب قصری هولناک


مانده جای زخم شمشیر پسرها بر تنم


جاده ای متروکه در نزدیکی ازاد راه


خاطراتی مانده از حجم سفر ها بر تنم


گرچه تنها زیستم اما پس از مرگم شدم


تخت خوابی که شبانه جانورها بر تنم...


فکر میکردم که نام توست انچه میکند


خالکوبی غم انگیز تبرها بر تنم

****

امیراحسان دولت آبادی