غزل ۱۳

بساط روز عروسیتان مهیا شد


و او-به یاد رفتن تو در غروب تنها شد



عروس خاطره هایش گذشت و زندگیش


شب و خیانت دیروز و بغض فردا شد



تمام خاطره اش شاخه های گل هایت


شکست بغضش و پرپر تمام گلها شد.



کنار پنجره در حجم سرد خود می دید


برای دیدن تو در محله غوغا شد



میان خانه و بین تمام مشتاقان


عروس شاخه گلی توی دست پیدا شد



*****


گذشت حادثه و روی دار می رقصید


سه روز بعد در خانه کسی وا شد.


غزل گو شدم ...

سحر آمد و شب گذشت از کنارم

نفهمید من هم به چشمش دچارم

 

عجب قدرت جالبی داشت دختر

که این گونه شد بعد او روزگارم

 

با آن غمی که در این حجم دل ریخت

غزلگو شدم شعر در اختیارم

 

شرابی بریزید تا من همیشه

بنوشم از آن تا به یاد نگارم...

 

و حالا که در رخوت بعد مستی

و با سوز یک نی لبک بی قرارم

 

نمانده دلی باز از سوز قلبم

تو را توی بیت غزل می گذارم

 

و هر روز و هر شب فقط می سرایم

شبی را که در چشم تو آشکارم

 

سحر مثل مردم- و شب بعد کوچت

غزل گو شدم این سرانجام کارم

 

 

 

جولان مرگ

جولان مرگ-خاطره- خرداد شصت و شش

تا بیست سال بعد-کمی در زمان برش

 

امروز- ساده است- دخترتان گریه می کند

بابا نمیر جان سمیرا نفس بکش

 

از زهر خردل است صدایت گرفته است

فریاد تازه ایست در این صوت مرتعش

 

حالا تنی که با گل  تاول مجلّد  است

یا قلب توست خسته و وامانده از تپش

 

تقدیر مرد- خیبر و نه ماسک –ده نفر

جریان تازه ای –معاشقه ی او به این روش

 

پرواز می کنی-به زمین یادی از تو نیست

گویا نداشت پیش کسی قصه ات کشش

غزل ۱۰

من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار

آن یار غزل کش و تو انگار نه انگار

 

هر دم لب تو با کسی از عشق سراید

من مرد کج اندیش و تو انگار نه انگار

 

دیگر نه  از افلاک که زندانی خاکم

در بند کم و بیش و تو انگار نه انگار

 

هر روز قدم بر سر یک راه گذارم

من گم شده در خویش و تو انگار نه انگار

غزل۹

می زند یادت به جانم ، می شود جانم غزل

زاده روح حریص و قلب حیرانم غزل

 

چهره ات تکثیر گشته توی فال قهوه چون

می تراود از تمام جان فنجانم غزل

 

یک نگاه خیره اینجا بین ما و بعد از آن

شاعری هستم که دارم توی چشمانم غزل

 

نازنین بازی سختی است عشق بازی و در آن

من همانم که دلیل صرف و برهانم غزل

 

 و در آخر جان من اینگونه شاعر می شوم

می زند یادت به جانم میشود جانم غزل

 

 

غزل۸

چشمت ز غمزه های آهوی تنها نجیب تر

از شرم دست های خالی بابا نجیب تر

 

تک بوسه های داغ لبت می شود عزیز

از عشق بازی شب یلدا نجیب تر

 

یک لحظه ساکنی و دمی موج می زنی

طغیان توست از مد دریا نجیب تر

 

با دست پس زدی و به پا پیش می کشی

هر بار شعر تازه من را نجیب تر

 

صد بار کشته اید مرا و ندیده ام

از چشم های وحشیت اما نجیب تر