غزل ۱۳

بساط روز عروسیتان مهیا شد


و او-به یاد رفتن تو در غروب تنها شد



عروس خاطره هایش گذشت و زندگیش


شب و خیانت دیروز و بغض فردا شد



تمام خاطره اش شاخه های گل هایت


شکست بغضش و پرپر تمام گلها شد.



کنار پنجره در حجم سرد خود می دید


برای دیدن تو در محله غوغا شد



میان خانه و بین تمام مشتاقان


عروس شاخه گلی توی دست پیدا شد



*****


گذشت حادثه و روی دار می رقصید


سه روز بعد در خانه کسی وا شد.