اگر چه شاعر ابیات بی قراری شد

منی که خاطره اش یک دل سوالی شد

هنوز توی ورودی پارک منتظرم

چه شد که صندلی شما هفت عصر خالی شد

نخند دختر شاعر به بیت های غزل

از اینکه قافیه اش یک دل سوالی شد

همین سزای کسی می شود که اشعارش

اسیر و عاشق چشمان لاابالی شد

ببین چه شعر قشنگی سرود که همه جا

دوباره چشم تو در طرح های قالی شد

و درک میکنم حافظ ،چرا غزل هایش

اسیر و مستِ می و دست های ساقی شد

غزل ۶

دوباره رخوت من بود و آه سرد سه تار

نگاه-قاب بلوری- عذاب چشم خمار

 

چه شد که لرزه دستم به سیم ها افتاد

قیامتی به دلم داده یاد تو انگار

 

عزیز بوسه ی سردیست روی لب هایت

برای بازی با من در آخرین دیدار

 

نگار بانوی شعرم –سفر بخیر –برو

تکان دست من این تکان لخت قطار

 

و هر چه خواست نشد لب به روی لب نگزد

شکست بغض دلی بین جمع – در انظار

 

قطار رفته و این ریلهای بی برگشت

و سوز سرد دلم ماند و آه سرد و سه تار

تقدیم به دکتر علی شریعتی

 

میان لذت پک های آخرین سیگار

نگاه مرد غریبه به جوخه و دیوار

 

نمی رسد به هم امروز قلب و افکارش

کشیده خط موازی  به گردش پرگار

 

نه پادگان  که تمامیِ آسمان ابریست

برای مرد جوانی که عمر او بسیار ...

 

کم و میان لشکری از مه گرفتگان سر شد

و هر چه کرد نشد اهل دهکده بیدار

 

معلم شب سردم هزار توی غزل

اگر شکست تخته سیاه و دلت زغم سرشار

 

بگو تمامی ِ دنیا و اهل دهکده ات

فدای لذت پک های آخرین سیگار

 

غزل ۴

زیبا رخان تمام تو را در تنازلند

اسپندهایم از قبلت چشم میخورند

 

چوپان ده که تو باشی عجیب نیست

گرگان اسیر غمزه و ابرو و کاکلند

 

دیگر تمام چشم ترا سجده میکنند

این حاجیان که از حرم کعبه میبرند

 

چیزی برای عرضه ندارند پیش تو

این شد که دلبران همه در بند چادرند

 

عمری به این دلیل اسیران جاده اند

شاید که از مقابل چشم تو بگذرند

 

اسپند – تا که چشم نخوری-نه- نمیشود

اسپندها هم از قیلت چشم می خورند