اگر چه شاعر ابیات بی قراری شد

منی که خاطره اش یک دل سوالی شد

هنوز توی ورودی پارک منتظرم

چه شد که صندلی شما هفت عصر خالی شد

نخند دختر شاعر به بیت های غزل

از اینکه قافیه اش یک دل سوالی شد

همین سزای کسی می شود که اشعارش

اسیر و عاشق چشمان لاابالی شد

ببین چه شعر قشنگی سرود که همه جا

دوباره چشم تو در طرح های قالی شد

و درک میکنم حافظ ،چرا غزل هایش

اسیر و مستِ می و دست های ساقی شد