غزل ۱۵

لحظه ای کوچ کن از فاصله دوران ها

تا بمیرند به پای تو همه گلدان ها

 

نام تو در پس اوراد مقدس آمد

و زده نقش به نامت همه ی قرآنها

 

لب من- سوز لبت- تاب و تحمل سخت است

تو زلیخای اساطیری ما انسانها

 

شعر من در پس چشمان شما زندانیست

شاعرت عاشق این وسوسه  و زندان ها

 

دیر شد آمدنت اهل جهان می میرد

دم عیسایی تو روح دهد در جان ها

تقدیم به امام زمان (عج)

سوزی نمی دهند بر انسان سه تارها

پاییز می خرند در این ده بهار ها

 

گلدان خانمان مثل گلها در انتحار

هر روز می دهند سر خود به دارها

 

یک جمعه هم گذشت و یک ندبه بی اثر

شاید کسی نبود در افق انتظار ها

 

امروز کافرم ولی ای مرد منتظر

ابر دلم برای تو باریده بارها

 

بعداز شما نمی شود از عشق قصه ساخت

چون دیو مانده ولی کو نگارها

 

بی تو تمام زمین فصل سرد شد

جایی برای کوچ ندارد سارها

 

حتی تبر بدون شما خالی از خود است

یاچوب کشیده به دورش حصارها

 

آقا بدون شما ناله ای نماند

سوزی نمی دمند در انسان سه تارها