غزل ۱۵

لحظه ای کوچ کن از فاصله دوران ها

تا بمیرند به پای تو همه گلدان ها

 

نام تو در پس اوراد مقدس آمد

و زده نقش به نامت همه ی قرآنها

 

لب من- سوز لبت- تاب و تحمل سخت است

تو زلیخای اساطیری ما انسانها

 

شعر من در پس چشمان شما زندانیست

شاعرت عاشق این وسوسه  و زندان ها

 

دیر شد آمدنت اهل جهان می میرد

دم عیسایی تو روح دهد در جان ها