حتی نمیخواهی که بر جسمم کفن را ...

این مرد تیپا خورده ی غرق لجن را ...

هی بغض کرده آینه تصویر من را

مردی همیشه بی تو گریان است در من

****

من مانده ام با هدفونی که غرق آواز ...

دیوانه ای بر پشت بام و فکر پرواز ...

در اینه جای خودم میبنمت باز

انگار چشمان تو پنهان است در من

****

شاید دوباره شعر گفتم شاید از نو

شاعر شدم درگیر چشم و مو و ابرو

هر کس که با من شاعری کرده پس از تو

دنبال شعری غرق هذیان است در من

****

فهمیده که در سرنوشتت کاره ای نیست

انگار جز او در غمت ،آوره ای نیست

باید فراموشت کند ، نه چاره ای نیست

مردی که درگیر غم نان است در من

****

میبوسمت بعد از تمام دلخوری ها

بعد از تمام گریه کردن هات اینجا

این روزها دیوانه ام غمگین و تنها

این روزها تشییع انسان است در من

****

امیراحسان دولت آبادی 

تمام آرزو ها در هیاهوی تنش ،گم شد

نگاه من که بیرحمانه، در پیراهنش، گم شد

... و او که در گناه هر شب من ،غرق بازی بود

به رقص امد، هزاران سیب، توی دامنش، گم شد؛

جهان غرق تماشا و..زمین یک لحظه ساکن ماند

میان چشم هایم که، نگاه روشنش ،گم شد

جهان بی وزن مطلق شد، در آهنگ تماشایش

سپید امد، غزل را کشت!حس گفتنش ،گم شد

تمام خانه درگیر است ،با عطری به جامانده...

که در ان سالها لبخند، بعد دیدنش ،گم شد

****

امیراحسان دولت آبادی 


میتوانست عاشقت باشد ، جمعه ها در صدای فرهاد و ...

او که امروز شاعرت شده است ، شاعر خاطرات بر باد و ...

استکانی برای خوشبختی، در کنار همیشه ی تلخم

مست خوابیده ام کنار تو ،زندگی لحظه ای امان داد و...

* * * *

زندگی لحظه ای امان میداد، روز هایم همیشه زیبا بود

چشمت از اخرین خمار خراب ،لبت از خندهات آباد و...

* * * *

اخرین لحظه ام پر از بیت است ،شاعری را که جوخه ی اعدام

بر تنش مرگ را به شعر کشید ،جسدی روی خاک افتاد و ...

میتوانست خنده ای باشد ، بوسه ای ناگهان که روی لبت ←

ثبت میشد قدم زنان در کوه،جمعه ها با صدای فرها د و...

* * * * 

امیراحسان دولت آبادی