غزل ۴

زیبا رخان تمام تو را در تنازلند

اسپندهایم از قبلت چشم میخورند

 

چوپان ده که تو باشی عجیب نیست

گرگان اسیر غمزه و ابرو و کاکلند

 

دیگر تمام چشم ترا سجده میکنند

این حاجیان که از حرم کعبه میبرند

 

چیزی برای عرضه ندارند پیش تو

این شد که دلبران همه در بند چادرند

 

عمری به این دلیل اسیران جاده اند

شاید که از مقابل چشم تو بگذرند

 

اسپند – تا که چشم نخوری-نه- نمیشود

اسپندها هم از قیلت چشم می خورند