غزل۹

می زند یادت به جانم ، می شود جانم غزل

زاده روح حریص و قلب حیرانم غزل

 

چهره ات تکثیر گشته توی فال قهوه چون

می تراود از تمام جان فنجانم غزل

 

یک نگاه خیره اینجا بین ما و بعد از آن

شاعری هستم که دارم توی چشمانم غزل

 

نازنین بازی سختی است عشق بازی و در آن

من همانم که دلیل صرف و برهانم غزل

 

 و در آخر جان من اینگونه شاعر می شوم

می زند یادت به جانم میشود جانم غزل