می زند یادت به جانم ، می شود جانم غزل
زاده روح حریص و قلب حیرانم غزل
چهره ات تکثیر گشته توی فال قهوه چون
می تراود از تمام جان فنجانم غزل
یک نگاه خیره اینجا بین ما و بعد از آن
شاعری هستم که دارم توی چشمانم غزل
نازنین بازی سختی است عشق بازی و در آن
من همانم که دلیل صرف و برهانم غزل
و در آخر جان من اینگونه شاعر می شوم
می زند یادت به جانم میشود جانم غزل