غزل ۳۱

سهم مرا،عشق مرا هم دیگری برد

بانوی شعرم را غم دردآوری برد

دستم میان آبشار مویتان نیست

آن آبشار مست را هم روسری برد

من در هزار و یک شب تو قصه گفتم

گفتم دل دیو مرا هم یک پری برد

طعم گس شاتوت لبهای تو را هم

در لحظه اول غم سُکر آوری برد

اول کمی لبخند را روی لب آورد

بعدش دلم را او به رسم دلبری برد

من مطمئنم باز هم اعجاز چشمت را

حتما برای معجزه ، پیغمبری برد