می زاید..

این پیله یک پروانه مأیوس می زاید

شاید برای شمع تو مخصوص می زاید

جسم مرا آتش بزن مانند هندوها

این جسم خسته عاقبت ققنوس می زاید

این برکه خشکیده در مرداب هم عمریست

هر شب میان خواب، اقیانوس می زاید

چشمان تار شعر من آبستن درد است

هی در شب تاریک تان فانوس می زاید

اصحاب کهف قصه ها ، در خواب خوش باشید

اینجا زمین هر لحظه دقیانوس می زاید.  

مثل کلیسا های متروک است در ذهنش

یکشنبه ها را با نت ناقوس می زاید

حتی جهان غرق شادی نیز غم ها را

در بین ابیات من مایوس می زاید